تدریس موثر و اثربخش، از مهمترین مولفههای آموزشی میباشد که تاثیر زیادی بر موفقیت فراگیران دارد. نتایج تحقیقات مختلف، حاکی از آن است که بهبود تعلیم و تربیت در هر کشوری مبتنی بر کیفیت تدریس مدرسان آن کشور میباشد. مدرسانی دانا، متخصص و با انگیزش کافی که با در اختیار داشتن منابع لازم بتوانند هدایت و رهبری کلاس درس را بر عهده گیرند. آنها باید روشهایی برای جالب نگه داشتن کلاسهای خود پیدا کنند تا دانشپذیران بتوانند اطلاعاتی را که آنها ارائه میدهند جذب و حفظ نمایند. اما ایجاد یک چارچوب آموزشی استاندارد و در عین حال جذاب، به سادگی امکانپذیر نمیباشد و نیازمند سالها تجربه و آزمون و خطا میباشد. این همان چیزی است که سالها بهعنوان دغدغهی اصلی من و همکارانم بوده است. در این مقاله داستان زندگی خودم و اینکه چگونه توانستم آن آکادمی را تاسیس کنم توضیح دادهام. اینکه چطور توانستم تجارب جذابی در راستای آموزش حرفهای به دست آورم و دانشپژوهان بسیاری را در مقاطع مختلف راغب به یادگیری نمایم.
من نویدرضا جهان وش هستم و ورود شما به سایت آن آکادمی را خوشامد میگویم. طی سالها تدریس و فعالیت در موسسات معتبر کشور، همواره یک مسالهی مهم ذهن من را به خود مشغول کرده بود که چرا بسیاری از افراد میل و انگیزهی کافی برای یادگیری و پیشرفت ندارند. از این رو، همواره با آنها در بحث و تبادل نظر بودم و نظرات آنها در این زمینه را جویا میشدم. ورود من به حوزهی آموزش از سال ۱۳۷۵، همزمان با ورود به دانشگاه شیراز و تدریس دروس ریاضی دبیرستان و برگزاری کلاسهای حل تمرین برای دانشجویان، آغاز شد.
در آن زمان، سخت بودن رقابت کنکور از یک سو و خستگی دانشجویان به سبب شکست غول بی شاخ و دم کنکور از سوی دیگر، موجب شده بود تا هیچکدام از این دو گروه تحصیلی میل و رغبتی به درس خواندن و حضور در کلاسهای فوق برنامه، نداشته باشند. مخصوصاً دانشجویان که اصلا دلیلی برای شرکت در کلاسهای حل تمرین دانشگاه و یادگیری بیشتر، نداشتند. بعد از گذشت دو جلسه از برگزاری کلاسهای حل تمرین متوجه شدم که این بیعلاقگی و عدم تمایل باعث شده تا یک کلاس ۵۰ نفری، با حداقل نفرات تشکیل شود. به همین دلیل فوراً موضوع را با استاد درس مربوطه مطرح کردم و ایشان هم برای حل این مساله در جایگاه استادی اطلاعیهای را مبنی بر اینکه حضور در کلاسهای حل تمرین برابر با کسب ۲ نمره از امتحان پایان ترم خواهد بود را منتشر کردند. اما موضوع به این سادگیها قابل حل نبود! دانشجویان خسته از امتحان و کنکور و … بودند و اصلاً برایشان ذرهای اهمیت نداشت که با نمرهی ۱۸، واحد موردنظر را پاس کنند و یا ۱۲ و ۱۴! پس کماکان به نیامدن سر کلاس درس ادامه دادند.
با ارائه دو طرح کارساز و جالب، نقطه عطف خودم را پیدا کردم!
وقتی با آن همه بیمیلی از سوی دانشجویان روبرو شدم، طرحی را با عنوان “همکلاسی” ارائه دادم. جدای از اینکه طرح تا چه اندازه مورد پسند استاد مربوطه واقع شد، افزایش چشمگیر میل و رغبت دانشجویان پس از گذشت ۳ هفته از شروع کلاسهای حل تمرین، در حدی بود که عین ۵۰ نفر در کلاسها حاضر میشدند و این موضوع تا جایی پیش رفت که برخی از دانشجویان که تصمیم به انتخاب واحد موردنظر برای ترم بعد داشتند هم در این کلاسها شرکت میکردند. طرح همکلاسی در زمان خودش بهعنوان یک تحول آموزشی محسوب میشد و نگاه اساتید را تا حد زیادی نسبت به من تغییر داده بود. حالا من در ترم چهارم دانشگاه، کلاس حل تمرین ۳ درس اصلی از دروس رشتهی خودم را برای دانشجویان برگزار میکردم.
اما شاگردانی که به آنها ریاضی کنکور تدریس میکردم هم شرایطی مشابه همان دانشجویان دانشگاه داشتند و باید برای آنها هم چارهای میاندیشیدم. اما از آنجاییکه کلاسهای کنکور را بهصورت خصوصی برگزار میکردم و در هر کلاسم تنها یک نفر حضور داشت، ارائهی یک طرح جذاب و انگیزشی در اینجا کار سختی بود. ولیکن خوشبختانه در همان جلسات اول طرحی را با نام “ترتلز” ارائه دادم که علاوه بر دانشآموزان، خانوادههای آنها نیز درگیر این طرح جذاب و مفرح شدند! طرح ترتلز بهقدری برای خانوادهها جذاب بود که آنها پیشنهاد تدریس دروس فیزیک و شیمی فرزندانشان را هم به من دادند. اما خب اصل مهمی که من به آن اعتقاد داشتم، دارم و خواهم داشت، این بود که ” هرگز وارد کاری که تخصصش را ندارم، نشوم”.
خلاصه اینکه دوران دانشجویی من با همین روند آموزشی سپری شد و طی این سالها، بر اساس نیاز دانشآموزان و یک سری المانهای دیگر، طرحهایی را ارائه میدادم که برای آنها بسیار جذاب و دلچسب بود. نکتهی مهمی هم که وجود داشت، این بود که اجرای این طرحها از یک طرف بهشدت از من انرژی میگرفت و مسئولیتم را سنگینتر میکرد و از طرف دیگر، سود مالی آنچنانی برای من نداشت؛ در واقع، من به دلیل ارائهی این طرحها هزینهای بالاتر از عرف بازار دریافت نمیکردم. اما با این همه، این مدل تدریس برایم بسیار جذاب و هیجانانگیز بود و دلیل آن هم نوع نگاه من به آموزش و رسالت اجتماعی که داشتم بود. در حقیقت، به عقیدهی من اجرای یک طرح تا آخر و مشاهدهی نتیجهی آن مساوی بود با حس سبکبالی عمیق و رسیدن به هدف!
پایان دوران دانشجویی و وقت بازگشت به تهران فرارسیده بود
بعد از فارغالتحصیلی، باید به تهران بازمیگشتم و مجددا همه چیز را از نو شروع میکردم. تمام معروفیت و محبوبیتی که طی ۴ سال دوران دانشجویی بهدست آورده بودم، در شیراز گذاشته و به خانه بازگشتم. اما خب، ذرهای از این موضوع ناراحت نبودم و ایمان داشتم که خداوند راه بهتری پیش رویم خواهد گذاشت. چرا که حالا من در زمینهی آموزش حرفهای زیادی برای گفتن داشتم و کلی تجربه کسب کرده بودم. میدانستم که در شهر بزرگ و شلوغ تهران، اول از همه باید اقدام به اعتبارسازی و مطرح کردن خود نمایم. از این رو، شروع به برنامهریزی کردم و بعد از یک ماه تلاش کردم تا تا کم کم فضای کاری را برای خود مهیا کنم. خب من عاشق تدریس و آموزش بودم و صرفاً با نگاه کردن به آگهیهای تدریس روزنامهی همشهری (بدون آنکه با آگهیدهندهها تماس بگیرم)، روحم آرامش عجیبی مییافت.
اتفاق خوبی که در زندگی کاری من رخ داد…
ادامه دارد…